سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد
قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق
ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ولي تو هر زماني بخواهي ...و تو او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك پسر نباشد او بی خوابی مي كشد و تو خواب هوريان بهشتی را می بينی ....نام پدر و هر روز او متولد ميشود؛ پير مي شود و ميميرد جواني بر باد رفته اش را مي بيند و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي كند... خداوندا تو ميداني که انسان بودن
نظرات شما عزیزان:
مي تواند تنها يك همسر داشته باشد
براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه لازم است
به لطف قانونگذار مي تواني ازدواج كني
در محبسي به نام بكارت زنداني است
او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي
او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني
او مادر می شود و همه جا مي پرسند
عاشق مي شود
مادر مي شود
وقرن هاست كه اوعشق مي كارد و كينه درو مي كند
چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان
و در قدم هاي لرزان مردش ،
گام هاي شتابزده جواني براي رفتن
و درد هاي منقطع قلب مرد ،
سينه اي را به ياد مي اورد كه تهي از دل بوده
و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در قلب مالامال از درد.
و ماندن در اين دنيا چه دشوار است
چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است
...و از احساس سر شار است
Power By:
LoxBlog.Com |